حض

لغت نامه دهخدا

حض. [ ح َض ض / ح ُض ض ] ( ع مص ) برانگیختن. ( دهار ) ( ترجمان عادل ). برانگیختن کسی و جز آن. برانگیختن کسی را بر جنگ کسی. حِضّیضی ̍. حُضّیی. براوژولیدن بر کاری. ( زوزنی ). تحضیض. افژولیدن. || تحریض به طعام. برانگیختن کسی را بر طعام. ( آنندراج ). || فاشویدن آتش. ( تاج المصادر بیهقی ). حث. ( مهذب الاسماء ). افژلیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ) تازه. ( غیاث از شرح نصاب ).

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) برانگیختن ، تحریک کردن .

فرهنگ عمید

کسی را به کاری برانگیختن، برانگیختن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) برانگیختن تحریک کردن .

ویکی واژه

برانگیختن، تحریک کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم