بنام

لغت نامه دهخدا

بنام. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) بانام. مشهور. معروف. نامی. نامدار. نامور. نام آورد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نامدار. مشهور. معروف. ( فرهنگ شعوری ) :
سراپرده شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام.اسدی. || بافتخار. بمردی. بسربلندی :
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام.فردوسی.همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام.فردوسی.|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). سمی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
بنام. [ ب َ ] ( ع اِ ) همان بنان است که سر انگشت باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(بِ ) (ص . )۱ - همنام . ۲ - معروف ، مشهور.

فرهنگ عمید

۱. نامی، مشهور، معروف.
۲. هم نام.

فرهنگ فارسی

نامی، مشهور، معروف، به معنی همنام هم گفته شده
( صفت ) ۱ - همنام آداش . ۲ - نامی مشهور بانام .

ویکی واژه

همنام.
معروف، مشهور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم