ساخ

لغت نامه دهخدا

ساخ. ( ص ) مخفف ساخته است ، بمعنی منتظم :
ز گردن زلف بگشود باد گستاخ
نمایان شد درو لعل و زر ساخ !( از شعوری ج 2 ص 57 ).
ساخ. ( اِ ) چای. این کلمه در اخبار الصین و الهند به صورت ذیل آمده است و باقوی احتمالات چای مراد است : ویختص الملک [ الاکبر فی الصین ] من المعادن بالملح و حشیش یشربونه بالماء الحار و یباع منه فی کل مدینة بمال عظیم و یقال له الساخ و هواکثر [ شاید اکبر ] ورقاً من الرطبة واطیب قلیلاً و فیه مرارة. فیغلی الماء و یذر علیه ، فهو ینفعهم من کل شی و جمیع ما یدخل بیت المال الجزیة والملح و هذا الحشیش. ( کتاب اخبار الصین والهند مؤلف بسال 237 هَ. ق. ). شاید این کلمه سای بوده و کاتب بغلط یاء را خاء کرده است.

فرهنگ فارسی

چای

ویکی واژه

از خدایان قوم کاسی که به شوریاش هم تعبیر شده است. ساخ بدین صورت در زبان‌ها و گویش‌های ایرانی مسموع نشده اما ممکن است با سخت و سخ هم‌ریشه باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم