حیص. [ ح َ ] ( ع مص ) حَیصَة. حُیوص. محیص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گریختن. ( ترجمان عادل ). بگریختن. ( المصادر زوزنی ).
فرهنگ معین
(حِ ) [ ع . ] (مص ل . ) کنار افتادن ، به یک سو شدن .
فرهنگ عمید
۱. کنار افتادن، یک سو شدن. ۲. برگشتن.
فرهنگ فارسی
کنارافتادن، یکسوشدن، برگشتن، گیرودار، هنگامه ۱ - ( مصدر ) کنار افتادن بیکسو شدن . یا حیص بیص . گیر و دار سختی و تنگی جنگ و غوغا .
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار) عدول. کنار شدن. «حاص عنه حیصاً عدل و حاد» علی هذا این کلمه معنی و وزناً مثل حید است که گذشت. محیص اسم مکان به معنی فرارگاه و محل کنار شدن است و آن در قرآن پنج بار آمده است برابر است بر ما خواه ناله کنیم یا صبور باشیم ما را فرارگاهی از عذاب نیست.