لغت نامه دهخدا
گفتم ز نفس جثه حیوان نصیب یافت
گفتا ز نفس نامیه مردم گزیده تر.ناصرخسرو.و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برخود متلاشی گردد. ( کلیله و دمنه ). که اگر گران می آیدبر وی آمدن سوی حضرت با تمامی جثه ، به بعضی از وی برای تخفیف مؤمنان قناعت کردیم. ( کلیله و دمنه ). روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. ( کلیله و دمنه ).
این جثه همچو موی باریک
از زلف تو یادگار دارم.سعدی ( طیبات ).ج ، جُثَث. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ثقالت.وزن مخصوص. ( ناظم الاطباء ).
- صغیرالجثه ؛ کوچک. ( ناظم الاطباء ).
- ضعیف الجثه ؛ لاغر. ( ناظم الاطباء ).
- قوی الجثه ؛ تنومند. هیکل دار.
- کم جثه ؛ ضعیف. بی بنیه. ( ناظم الاطباء ).
جثة. [ ج ِث ْ ث َ ] ( ع اِ ) بلا و آفت. ( منتهی الارب ). بلا. ( تاج العروس ). آزمایش. ( شرح قاموس ).
جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن میان محجم و کدراء. ( منتهی الارب ).