تمامت

لغت نامه دهخدا

تمامت. [ت َ م َ ] ( از ع ، ق ، اِ ) جملگی. همه. همگی : سیصد مرد را از اصفهبدان و بزرگان ، و تمامت هزار مرد مبارز برگزید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 79 ). و تمامت قبایل لشکر او شدند. ( جهانگشای جوینی ). و بناء تمامت شرایع و ادیان بر این نقل متواتر است. ( رشیدی ). وخواجه نصیرالدین... و عطا ملک با تمامت سلاطین و ملوک و کتاب ایران زمین ، در بندگی بودند. ( جامع التواریخ رشیدی ). تمامت مقالات جمع آمدند. ( مجالس سعدی ص 27 ).رجوع به تمامتی و تمام و دیگر ترکیبهای تمام شود.
تمامة. [ ت َ م َ / ت ِ م َ ] ( ع مص ) کامل و تمام گردیدن : تم تماماً و تماماً ( مثلثتین ) و تمامة و تمامة. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کامل شدن عده ایام ماه به 30 روز. ( از اقرب الموارد ). || تمام کردن و استمرار کردن بر چیزی : تم به و علیه و منه قوله ، فان نکل و تم علی الاباء؛ ای مضی علی الانکار. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به تم و تمام شود.
تمامة. [ ت َ م َ ] ( ع اِ ) تمام. ( منتهی الارب ). و آنچه بدان چیزی کامل گردد. ( از اقرب الموارد ).
تمامة. [ ت ُ م َ ] ( ع اِ ) بقیه چیزی. ( منتهی الارب )( از المنجد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ مَ ) [ ع . تمامة ] (مص ل . ) ۱ - تمام کردن ، کامل کردن . ۲ - همه .

فرهنگ عمید

۱. کامل کردن، تمام کردن.
۲. (صفت ) تمام، کامل.
۳. (قید ) همه، همگی.
بقیه، باقی مانده.

فرهنگ فارسی

کامل کردن، تمام کردن، تمام، کامل، همه، همگی
۱ -( مصدر ) تمام کردن کامل کردن . ۲ - همه همگی .

ویکی واژه

تمامة
تمام کردن، کامل کردن.
همه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال کارت فال کارت فال فنجان فال فنجان فال ماهجونگ فال ماهجونگ