خاییدن

لغت نامه دهخدا

خاییدن. [ دَ ] ( مص ) بدندان نرم کردن. ( برهان قاطع ). مضغ کردن. جاویدن. بدندان نرم کردن. ( ناظم الاطباء ). مضغ. لوک. ضوز. ( تاج المصادر بیهقی ). جویدن. رجوع به خائیدن شود :
یشگ نهنگ دارد دل را همی شخاید
ترسم که ناگوارد ایدون نه خرد خاید.رودکی.جهان را مخوان جز دلاورنهنگ
بخاید بدندان چو گیرد بچنگ.فردوسی.چو بیند ترا پیشت آید بجنگ
تو مگریز تا لب نخایی ز ننگ.فردوسی.سنان گر بدندان بخاید دلیر
بدرد ز آواز او چرم شیر.فردوسی.مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت
شیر کآنجا برسد خرد بخاید چنگال.فرخی.با من همی چخی تو و آگه نیی که خیره
دنبال ببر خایی چنگال شیر خاری.منوچهری.هر ساعت عافر قرحا و کزمازو... خاییدن... و کندر و سعد خاییدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر خداوند علت بسیارخوار باشد و حریص بود و آنچه خورد نیک نخاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
گوید که شعر خایم خاید بلی چنانک
خایند علک ماده خران از خران غنگ.سوزنی.بدوش دیگران زنبیل سایند
بدندان کسان زنجیر خایند .نظامی.دل ده به نصیب خانه خویش
خاییدن رزق کس میندیش.نظامی.او ز تو آهن همی خایدبخشم
او همی جوید ترا با بیست چشم.مولوی.- پشت دست خاییدن ؛ پشت دست گاز گرفتن. کنایه از ندامت و پشیمانی است : پشت دست خاییدن سود ندارد. ( کلیله و دمنه ).
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست.مولوی.روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید.سعدی ( گلستان ).همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین کس نبست.سعدی ( بوستان ).|| کنایه از بدگفتن و ناپسند گفتن : امیر رضی اﷲ عنه پشیمان شد از فرستادن بوعلی و گفتی پادشاهان اطراف ما را بخایند و بدخوانند. ( تاریخ بیهقی ). || نشخوار کردن. ( ناظم الاطباء ). جویدن بدون فرو دادن.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) جویدن .

فرهنگ عمید

چیزی را با دندان نرم کردن، جویدن: همه نخل بندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴ ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خایید خاید خواهد خایید بخا ( ی ) خاینده خاییده ) جاویدن جویدن بدندان نرم کردن .
بدندان نرم کردن مضغ کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم