زنجیری. [ زَ ] ( ص نسبی ) کنایه از دیوانه است. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( از شرفنامه منیری ) ( از غیاث ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). ج ، زنجریان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) : متواری راه دلنوازی زنجیری کوی پاکبازی.نظامی ( از انجمن آرا و آنندراج ).زنجیری دشت ، شد خردمند از بندی خانه دور شد بند.نظامی.در به زنجیر کن ترا گفتم تا چو زنجیریان نیاشفتم.نظامی.برآشفت گردون چو زنجیریی به زنگی بدل گشت کشمیریی.نظامی.|| منسوب به زنجیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || لایق زنجیر و قید. ( فرهنگ فارسی معین ). درخور زنجیر. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ): دیوانه زنجیری ؛ دیوانه ای که او را جز به زنجیر کردن نگاه نتوان داشت. دیوانه سخت دیوانه. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ معین
(زَ ) (ص نسب . ) دیوانه ، خطرناک .
فرهنگ عمید
۱. سزاوار زنجیر شدن، خطرناک. ۲. [مجاز] کسی که در بند و زنجیر باشد، زندانی. ۳. [مجاز] دیوانه.
فرهنگ فارسی
دربندوزنجیرکردن، دیوانه که اورازنجیرکنند ( صفت ) ۱ - منسوب به زنجیر . ۲ - لایق زنجیر و قید : دیوانه زنجیری . ۳ - دیوانه