لغت نامه دهخدا
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی پاکبازی.نظامی ( از انجمن آرا و آنندراج ).زنجیری دشت ، شد خردمند
از بندی خانه دور شد بند.نظامی.در به زنجیر کن ترا گفتم
تا چو زنجیریان نیاشفتم.نظامی.برآشفت گردون چو زنجیریی
به زنگی بدل گشت کشمیریی.نظامی.|| منسوب به زنجیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || لایق زنجیر و قید. ( فرهنگ فارسی معین ). درخور زنجیر. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ): دیوانه زنجیری ؛ دیوانه ای که او را جز به زنجیر کردن نگاه نتوان داشت. دیوانه سخت دیوانه. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).