لغت نامه دهخدا
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همباز گشت.فردوسی.ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو.فردوسی.چو کسری بیامد برِ تخت خویش
گرازان و همباز با بخت خویش.فردوسی.بنده را بواحمد خلیل گویند پدر بومطیع که همباز ملک است. ( تاریخ بیهقی ). ای امیرالمؤمنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و همباز ندارد.( تاریخ بیهقی ).
بلندیش با چرخ همباز بود
سطبریش بیش از چهل باز بود.اسدی.ابوالحسن و ابونصر هر دو همباز بودنددر قضاء پارس. ( ابن بلخی ). وزیر مانند همباز ملک است و در پادشاهی و مال و مملکت او متصرف. ( ابن بلخی ).