هرك

لغت نامه دهخدا

هرک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکس. هرکه :
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه.اسدی.هرکت. هرکش. هرکو. رجوع به ترکیبها شود.
هرک. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. ( فارسنامه ناصری ).

فرهنگ معین

(هَ رَ ) [ په . ] (ص . ) احمق ، نادان .

فرهنگ عمید

= هرکه

فرهنگ فارسی

(صفت ) احمق بی عقل

ویکی واژه

احمق، نادان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال انگلیسی فال انگلیسی فال فرشتگان فال فرشتگان فال احساس فال احساس