نواس

لغت نامه دهخدا

نواس. [ ن ُ ] ( ع اِ ) فروهشته . ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). دود و جز آن که به سقف و از آن آویزان ماند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
- نواس العنکبوت ؛ تار عنکبوت به سبب لرزان و مضطرب بودن آن. ( از اقرب الموارد ).
نواس. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) لرزنده مضطرب سست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجل نواس ؛ مردمضطرب مسترخی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ معین

(نَ وّ ) [ ع . ] (ص فا. ) لرزنده ، مضطرب .
(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) عنکبوت ، تار عنکبوت .

فرهنگ فارسی

لرزنده مضطرب سست . رجل نواس : مرد مضطرب مسترخی .

ویکی واژه

عنکبوت، تار عنکبوت.
لرزنده، مضطرب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال انبیا فال انبیا فال آرزو فال آرزو فال امروز فال امروز