لغزان

لغت نامه دهخدا

لغزان. [ ل َ ] ( نف ) لخشان . لغزنده. لیز. در حال لغزیدن. اَملس. نسو. نسود. عَثور. لزج. لَجز. قرقر. زُهلول. ( منتهی الارب ) :
آب کندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون در او بنهند پای.رودکی.سرش همچو سر ماهی است لغزان.سوزنی.زُل ؛ جای لغزان. زَلق ؛ جای لغزان. مکان دحض ؛ جای لغزان. مکان دحوض ؛جای لغزان. مدحضة؛ جای لغزان. فأو؛ جای تابان و لغزان. افئاء؛ در زمین تابان و لغزان درآمدن. تمرید؛ هموار و لغزان و رخشان ساختن بنا را. لَزج ؛ لغزان شدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(لَ ) (ص فا. ) لیز، لغزنده .

فرهنگ عمید

۱. لغزنده.
۲. = لغزیدن

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - لغزنده . ۲- صاف و هموار : تمرید هموار و لغزان درخشان ساختن بنارا . ۳- در حال لغزیدن .

ویکی واژه

لیز، لغزنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم