فروخته

لغت نامه دهخدا

فروخته. [ ف ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) بیع کرده شده. ( برهان ). اسم مفعول از فروختن. ( حاشیه برهان چ معین ).
فروخته. [ ف َ / ف ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) افروخته. فروزان. درخشان. ( برهان ). روشن :
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان.فرخی.پیش تن دوستان ز رنج پناهی
در جگر دشمنان فروخته ناری.فرخی.چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان
فروخته ست زمانه به دولت سلطان.عنصری.- فروخته روی ؛ زیباروی. افروخته روی :
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.مسعودسعد.- فروخته شدن ؛ روشن شدن :
چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.مسعودسعد.رجوع به افروخته شود.

فرهنگ معین

(فُ خْ تِ ) (ص مف . ) افروخته .

فرهنگ عمید

به فروش رسیده.

ویکی واژه

افروخته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال سنجش فال سنجش