ظهر. [ ظَ ] ( ع اِ ) پُشت. ضدّ بَطن. ج، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران. || چارپای بارکش. || ستور برنشست. و منه: لِص عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه. || مال بسیار. || فخر به چیزی. || جانب کوتاه موی پر مرغ: رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان. || راه درشت. || زمین بلند درشت. || لفظ قرآن. خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی. || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال. || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال. || هو علی ظهرسفر؛ او آماده راه است. || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب. || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن. پس پشت میفکن. || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران. || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی؛ نفقه او من میدهم. || هو بین ظهریهم؛او در میانه و در معظم ایشان است. و کذا بین ظهرانیهم. || نزل بین ظهریهم؛ فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین؛ یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه؛ أی قومه. || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم؛ أی فی وسطکم. ( مهذب الاسماء ). || عن ظهر القلب؛ از حفظ. از بر. ظهر. [ ظَ ] ( ع مص ) مبتلی به درد پشت شدن. دردمند شدن پشت. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر جای بلند شدن. || دست یافتن. || آشکار شدن. ( زوزنی ). || غلبه. || امداد. پشت به پشت دادن. ظهر. [ ظَ هَِ ] ( ع ص ) دردگن پُشت. مبتلی به پشت درد.رجل ٌ ظَهر؛ مردی که پشتش درد کند. ( مهذب الاسماء ). ظهر. [ ظَ هََ ] ( ع اِ ) درد پشت. پشت درد. ظهر. [ ظُ ] ( ع اِ ) پس از زوال آفتاب. ظاهِرة. گرمگاه. چاشت. نیم روز. پیشین. مقابل ضحی که نیم چاشت است. - صلوةالظهر؛ نماز پیشین. ظهر. [ ظَ ] ( اِخ ) جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمروبن تمیم و بنی حنیفه. ( معجم البلدان ).
میانه روز، نیمروز، پشت، مقابل بطن، مقابل رو ( اسم ) میانه روز نیمروز جمع اظهار. یا ظهر شد. پاسی از روز گذشت دیر گاه شد. پس از زوال آفتاب. چاشت نیم روز. پیشین.
دانشنامه عمومی
ظهر (فردوس). روستای ظِهر، روستای کوچکی است در دهستان برون از توابع بخش اسلامیه شهرستان فردوس که در فاصله ۳۰ کیلومتری شمال شرقی شهر فردوس و در نزدیکی روستای خرو واقع شده است. این روستا، بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵، ۵۳ نفر جمعیت داشته که نسبت به سرشماری ۱۰ سال قبل ( ۵۷ نفر در سال ۱۳۸۵ )، سالانه حدود ۰٫۷ درصد کاهش داشته است. ظهر (فیلم). ظهر ( به انگلیسی: True Noon ) یا قیام روز، یک فیلم محصول تاجیکستان است.
دانشنامه آزاد فارسی
ظُهر (noon) (یا: نیم روز) در اخترشناسی، لحظه ای که خورشیدِ واقعی یا مجازی نصف النهارِ مکانِ ناظر را قطع می کند.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی ظَهَرَ: آشکار شد - عیان است معنی تُظْهِرُونَ: وارد ظـُهر می شوید-ظـُهر می کنید معنی رَوَاحُهَا: از ظهر تا عصرش معنی ظَّهِیرَةِ: وقت ظهر معنی ظِهْرِیّاً: ازیاد رفته (ظِهری منسوب به ظـَهر است،همچنانکه در فارسی کلمه پشتی منسوب به پشت است چیزی که هست وقتی از کلمه ظـَهر منسوب میسازند ظای آن را کسره میدهند و این کلمه به معنای هر چیزی است که انسان آن را پشت سر قرار دهد و به آن پشت کند بطوری که بکلی از یاد... معنی دَلُوکَ: ظهر - غروب (در مجمع البیان گفته "دلوک" به معنای زوال آفتاب و رسیدن به حد ظهر است. مبرد گفته: دلوک شمس به معنای اول ظهر تا غروب است، بعضی دیگر گفتهاند: دلوک شمس به معنای غروب آفتاب است و اصل کلمه از دلک است که به معنای مالیدن است، و اگر ظهر را دل... معنی ظَهْرَکَ: کمر تو(ظهر در اصل به معنی پشت و کمر آدمی است و به صورت استعاره برای سایر اشیاء نیزاستفاده می شود) معنی یَتَفَیَّأُ: سایه اش برمی گردد - سایه افکن می شود (از تفیؤ از فیء به معنای سایه در هنگام برگشت است، و لذا میگویند کلمه ظل به معنای سایه اول روز، و کلمه فیء به معنای سایه بعد از ظهر تا آخر روز است، و ظاهرا ظل اعم از فیء است، و تفیؤ به معنای بازگشت سایه در بعد... معنی أَنقَضَ: شکست (انقاض ظهر در عبارت "ﭐلَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ "به معنای شکستن پشت کسی است به نحوی که صدای شکستن به گوش برسد، آنطور که از تخت و کرسی و امثال آن وقتی کسی روی آن مینشیند، و یا چیز سنگینی روی آن میگذارند صدا برمیخیزد، و کنایه است از سنگینی باری که... معنی مَنَاکِبِهَا: شانه هایش (کلمه مناکب جمع منکب است، که نام محل برخورد استخوان بازو با شانه است واین استعاره ایست شبیه آیه 45 سوره فاطر که فرموده: ما ترک علی ظهرها من دابة - هیچ جنبندهای بر پشت زمین زنده و باقی نمیگذاشت. مانند اینکه زمین را به اسبی رام تشبیه کرد... ریشه کلمه: ظهر (۵۹ بار)