طرح کردن

لغت نامه دهخدا

طرح کردن. [ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فکندن. افکندن. دور انداختن : و او مأمون را فرا آن آورد که رایات سیاه و لباس سیاه طرح کرد و رایات و لباس سبز کرد. ( کتاب النقض ص 417 ). || به زور و تکلف دادن :
در غنای است جهان از کرم او که زکات
عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام.انوری ( از آنندراج ).|| طرح ریختن. طرح افکندن. بنای چیزی انداختن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - دور انداختن . ۲ - چیزی را به قهر نزد کسی انداختن . ۳ - پی افکندن ، نقشة کاری را کشیدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - افکندن دور انداختن . ۲ - چیزی را به زور و تکلف دادن . ۳ - چیزی را به زور پرداختن . ۴ - شالده چیزی را ریختن از روی کسی یا چیزی گرده برداشتن . ۵ - نقاشی کردن .

ویکی واژه

دور انداختن.
چیزی را به قهر نزد کسی انداختن.
پی افکندن، نقشة کاری را کشیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم