سرکا

لغت نامه دهخدا

سرکا. [ س ِ ] ( اِ ) سرکه و به زبان عربی خَل گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). سرکه. ( رشیدی ) :
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه سالش نباید کرد خرسندی.مولوی ( از جهانگیری ).هرکه صفراوی بود سرکا کشد.مولوی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) تُرشی ، سرکه .

فرهنگ عمید

= سرکه

دانشنامه عمومی

سرکا، روستایی است از توابعشهرستان چالوس در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان بیرون بشم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۹ نفر ( ۳۵خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

تُرشی، سرکه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم