رغیف

لغت نامه دهخدا

رغیف. [ رَ ] ( ع اِ ) نان ستبرکرده. گرده نان تنک. ( از کشاف زمخشری ). نان گرده. ج ، اَرغِفَة و رُغُف و رُغفان و تَراغیف. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). گرده نان. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). گرده. ( دهار ). ( مهذب الاسماء ). گرده نان که برای پختن قدری پهن کرده باشند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
غالب آمد حرص و جلدش شد ضعیف
بس گلوها را برد عشق رغیف.مولوی.زآنکه پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف.مولوی.چونکه مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسی رهین یک رغیف.مولوی.این سخن پایان نداردوآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع رغیف.مولوی.چون ببندی شهوتش را از رغیف
سر کند آن شهوت از عقل شریف.مولوی.

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گردة نان . ۲ - گلولة خمیر. ج . ارغفه . رغفان .

فرهنگ عمید

۱. گردۀ نان.
۲. گلولۀ خمیر.

فرهنگ فارسی

گرده نان، گلوله خمیر، ارغفه جمع
( اسم ) ۱ - گرده نان . ۲ - گلوله خمیر جمع ارغفه رغفان .

ویکی واژه

گردة نان.
گلولة خمیر.
ارغفه. رغفان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم