خوش آیند

لغت نامه دهخدا

خوشایند. [ خوَ / خ ُ ی َ ] ( اِمص مرکب ) تملق. تبصبص. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ): برای خوشایند او این کارها را کرد. این کار خوشایند نیست. || ( نف مرکب ) بانوازش. دلنواز. ( ناظم الاطباء ). || بامزه. لذیذ. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مقبول. دلپذیر. موافق. پسند. محبوب. پسندیده. مطبوع. ( ناظم الاطباء ). مرغوب فیه. ( یادداشت بخط مؤلف ). موردپذیرش. موردپسند.

فرهنگ معین

( خوش آیند ) ( ~. یَ ) (ص فا. ) = خوشایند: مقبول ، دلپذیر، پسندیده .

فرهنگ عمید

۱. چیزی که آن را می پسندد، پسندیده، شایسته، مقبول.
۲. (اسم مصدر ) چاپلوسی، تملق.
۳. رضایت.

فرهنگ فارسی

( صفت ) مقبول دلپذیر پسندیده .
تملق یا با مزه لذیذ
( خوش آیند ) ( صفت ) مقبول دلپذیر پسندیده .

ویکی واژه

خوشایند: مقبول، دلپذیر، پسندیده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم