یک ساله. [ ی َ / ی ِ ل َ / ل ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به یک سال. || دارای یک سال. ( ناظم الاطباء ). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست. - یک ساله راه ؛ راهی که به یک سال توان پیمود : شنیدم به میزان یک ساله راه بکرد از بلندی به پستی نگاه.سعدی. || به مدت یک سال. برای یک سال : بیاورد گردان کشورْش را درم داد یک ساله لشکرْش را.فردوسی.بیابان و یک ساله دریا و کوه برفتیم با داغ دل یک گروه.فردوسی.
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱- بمدت یک سال بطول یک سال : جبرئیل گفت : بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند.