لغت نامه دهخدا
آنچه دی آن پسر سرکرک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.سنائی.
چر. [ چ َ ] ( اِ ) نغمه و غنا باشد، چه چرگر سازنده و مغنی را خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). نغمه و غنا و آواز. ( ناظم الاطباء ). ساز و آواز. موسیقی. رجوع به چرگر شود. || در سیستان چرخاب را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). بلغت اهل سیستان، چرخاب. ( ناظم الاطباء ). چرخ چاه. || بیماری وبائی است گوسفندان را. و فعل آن چر زدن است. رجوع به چر زدن شود. || فعل امر چریدن. ( فرهنگ نظام ). چر. بچر:
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.منوچهری.و با کلمه دیگر مرکب شده، اسم فاعل مرکب مرخم میسازد، مثل: شب چر. ( فرهنگ نظام ). علف چر. آب چر.