گیراگیر

لغت نامه دهخدا

گیراگیر. ( اِ مرکب ) مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا ( میانوند ) + گیر مکرر. ( از حاشیه برهان چ معین ). گرفتگی سخت. ( ناظم الاطباء ). هنگام گیرودار. || در لحظه حساس. در لحظه اخیر. ( یادداشت به خط مؤلف ).
|| غوغا و همهمه و شور. ( ناظم الاطباء ).
- گیراگیر جنگ ؛ در لحظه حساس جنگ. همهمه و شور و غوغای جنگ. در بحبوحه جنگ. ( یادداشت مؤلف ).
- در گیراگیر حرکت ؛ در جناح حرکت. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- در گیراگیر رفتن ؛ در جناح حرکت رفتن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- در گیراگیر معرکه ؛ در بحبوحه جنگ. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- روز گیراگیر ؛ روز جنگ و ستیز :
خنجر خسرو است و کلک وزیر
سپر ملک روز گیراگیر.اوحدی.رجوع به گیر و دار شود.

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - بحبوحه ، لحظة حساس .

فرهنگ عمید

همهمه، غوغا، گیرودار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سخت گرفتن . ۲ - هنگام گیر و دار . ۳ - غوغا همهمه . ۴ - لحظ. حساس . یا درگیر حرکت . در جناح حرکت در حال حرکت . یا در گیراگیر رفتن . در جناح رفتن . یا در گیراگیر جنگ . ( معرکه ) . در بحبوح. جنگ . یا در گیراگیر چیزی . مشغول آن بودن : تازه در گیراگیر آوردن تو بودم ... یا روز گیراگیر . روز جنگ و پیکار .

ویکی واژه

بحبوحه، لحظة حساس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال انگلیسی فال انگلیسی استخاره کن استخاره کن فال تماس فال تماس