گیراگیر. ( اِ مرکب ) مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا ( میانوند ) + گیر مکرر. ( از حاشیه برهان چ معین ). گرفتگی سخت. ( ناظم الاطباء ). هنگام گیرودار. || در لحظه حساس. در لحظه اخیر. ( یادداشت به خط مؤلف ). || غوغا و همهمه و شور. ( ناظم الاطباء ). - گیراگیر جنگ ؛ در لحظه حساس جنگ. همهمه و شور و غوغای جنگ. در بحبوحه جنگ. ( یادداشت مؤلف ). - در گیراگیر حرکت ؛ در جناح حرکت. ( یادداشت به خط مؤلف ). - در گیراگیر رفتن ؛ در جناح حرکت رفتن. ( یادداشت به خط مؤلف ). - در گیراگیر معرکه ؛ در بحبوحه جنگ. ( یادداشت به خط مؤلف ). - روز گیراگیر ؛ روز جنگ و ستیز : خنجر خسرو است و کلک وزیر سپر ملک روز گیراگیر.اوحدی.رجوع به گیر و دار شود.
فرهنگ معین
(اِمر. ) ۱ - بحبوحه ، لحظة حساس .
فرهنگ عمید
همهمه، غوغا، گیرودار.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - سخت گرفتن . ۲ - هنگام گیر و دار . ۳ - غوغا همهمه . ۴ - لحظ. حساس . یا درگیر حرکت . در جناح حرکت در حال حرکت . یا در گیراگیر رفتن . در جناح رفتن . یا در گیراگیر جنگ . ( معرکه ) . در بحبوح. جنگ . یا در گیراگیر چیزی . مشغول آن بودن : تازه در گیراگیر آوردن تو بودم ... یا روز گیراگیر . روز جنگ و پیکار .