گنجانیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) گنجیدن کنانیدن و گنجیدن فرمودن. ( ناظم الاطباء ). گنجاندن. جای دادن. جای دادن در : هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی.حافظ.
فرهنگ معین
(گُ دَ ) (مص م . ) جای دادن ، گنجاندن .
فرهنگ فارسی
( مصدر ) جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن : هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی . ( حافظ )