گش. [ گ ُ ] ( اِ ) رشیدی گوید: گش... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ 1331 تهران ص 6 چنین آمده : گفت ( ارسطو )، نه شما دانید که سرور روان به حکمت است ؟ و حکمت به سبکی نفس و روان توان یافت ؟ و سبکی وی به درستی وی است ؟ و درستی روان به کمی بلغم و گش و خون است ؟» و کلمه «گش » را باباافضل در ترجمه «مرتین » عربی آورده که بمعنی صفرا و سوداست. اشتباه مؤلف برهان در آن است که «گش » بمعنی صفرا و سودا را به معنی بلغم گفته است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). بلغم را گویند که از جمله اخلاط اربع است که آن خون و صفرا و سودا و بلغم باشد. ( برهان ) : رشیدی گوید: شمس دلالت کند بر گش زرد. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ). زحل دلالت دارد بر زمین و گش سیاه. ( التفهیم ابوریحان ). هر برجی که گرم و خشک است به آتش منسوب است از عالم و به گش زرد از خلطهای تن و هر برجی که سرد و خشک است منسوب بود به زمین از عالم و گش سیاه از تن. ( التفهیم ابوریحان ). || سنگ پشت. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). || مایعهائی که در بعض از حفره های بدن جمع شود. ( فرهنگستان ). گش. [ گ ِ ] ( اِ ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) : از دهان وی و پلیدی او هرکه دیدش بر او بشورد گش.پوربهای جامی ( از آنندراج ). گش. [ گ َ ] ( ص ) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( غیاث ). نازان و شادمان. ( صحاح الفرس ). کَش : فتنه شدم بر آن صنم گش تر خاصه بدان دو نرگس دلکش تر.دقیقی ( از صحاح الفرس ).همانا برآمد یکی باد خوش ببرد ابر و روی هوا کرد گش.فردوسی.خویش را به عشوه گش میداشت عیش خود را به عشوه خوش میداشت.نظامی ( هفت پیکر ص 102 ).و رجوع به کَش شود. || ( اِ ) کشتی ملاح. || وسوسه و مزاحمت. ( برهان ).
فرهنگ معین
(گُ ) (اِ. ) هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم ، خون ، سودا. (گَ ) (ص . ) = کش : خوش ، خوب ، با ناز و تکبر، نازنین . (گِ ) (اِ. ) دل ، قلب .
هریک ازچهارخلطبدنگش زرد:صفراگش سفید:بلغمگس سرخ:خونگش سیاه:سودا ( اسم ) صفرا و سودا : گفت ( ارسطو ) : نه شما دانید که سرور روان بحکمت است ? و حکمت بسبکی نفس و روان توان یافت ? و سبکی وی بدرستی وی است ? و درستی روان بکمی بلغم و گش و خونست ? توضیح ۱ - کلم. گش را بابا افضل درین عبارت در ترجم. مرتین عربی آورده و مولفان برهان و رشیدی اشتباها گش را بمعنی بلغم نوشته اند . ۲ - مایعهای حول انساج را گویند . که با لنف مرتبطند . یا گش زرد . صفرا . یا گش سیاه . سودا .
ویکی واژه
کش: خوش، خوب، با ناز و تکبر، نازنین. هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم، خون، سودا. دل، قلب.