لغت نامه دهخدا
بیفزای نیکی توتا ایدری
که گردی از آن شاد چون بگذری.فردوسی.چنین گفت با لشکر افراسیاب
که چون من گذر یابم از رود آب
دمادم شما از پسم بگذرید
به جیحون و روز و شبان مشمرید.فردوسی.جهان از بداندیش بی بیم گشت
از این مرزها رنج و سختی گذشت.فردوسی.همی راند لشکر چو از کوه سیل
به آمل گذشت از ره اردبیل.فردوسی.که پیروزنام است و پیروزبخت
همی بگذرد کلک او بر درخت.فردوسی.چو شاه فریدون کز اروندرود
گذشت و نیامد به کشتی فرود.فردوسی.رسیدند پس گیو و خسرو به آب [جیحون ].
همی بودشان بر گذشتن شتاب.فردوسی.چوبر دجله بر یکدیگر بگذرند
چنان تنگ پل را به پی بسپرند.فردوسی.از اندیشه گردون همی بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی برخورد.فردوسی.