گدازنده

لغت نامه دهخدا

گدازنده. [ گ ُ زَ دَ / دِ ] ( نف ) ذوب کننده. حل کننده. آب کننده : صُهر؛ گدازنده پیه. جَمول ؛ گدازنده پیه. ( منتهی الارب ). گدازنده طلا و مثل آن. ( ترجمان القرآن ). صائغ. مذیب. || آب شونده. ذوب شونده. مجازاً لاغرشونده ( از غم ) :
که کامت به گیتی فروزنده باد
تن دشمنانت گدازنده باد.فردوسی.فروهشت رستم بزندان کمند
برآوردش [ بیژن را ] از چاه با پای بند
برهنه تن و موی و ناخن دراز
گدازنده از رنج و درد و نیاز.فردوسی.بدانست رازش نهان شاه روم
شد از غم گدازنده مانند موم.اسدی ( گرشاسب نامه ).- جوهر یا گوهر یا فلز گدازنده ؛ جوهر یا فلز قابل گداختن : و اندر کوههای وی [ کوههای ماوراءالنهر ] معدن سیم است و زر سخت بسیار با همه جوهرهای گدازنده که از کوه خیزد. ( حدود العالم ).
بنگر بستاره که بتازد سپس ِ دیو
چون زرّ گدازنده که بر قیر چکانیش.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 223 ).با زر شاه همه گوهرهای گدازنده است. ( نوروزنامه ). و شرف زر بر گوهرهای گدازنده چنان نهاده اند که شرف آدمی بر دیگر حیوانات. ( نوروزنامه ). شاه گوهرهای ناگدازنده یاقوت [ است ] و شاه گوهرهای گدازنده زر. ( نوروزنامه ).
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ، ارزیز.سوزنی.

فرهنگ معین

(گُ زَ دِ ) (ص فا. ) ذوب کننده ، آب کننده .

فرهنگ عمید

آب کننده، ذوب کننده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ذوب کننده آب کننده : صهر گدازند. پیه . ۲ - ذوب شونده حل شونده . ۳ - لاغر شونده کاهش یابنده : ... که کامت بگیتی فرازنده باد . تن دشمنانت گدازنده باد . ۴ - قابل گداختن ذوب شدنی : و اندر کو ههای وی ( ماورائ النهر ) معدن سیم است وزر سخت بسیار با هم. جوهر های گدازنده که از کوه خیزد .

ویکی واژه

ذوب کننده، آب کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال سنجش فال سنجش فال لنورماند فال لنورماند فال تاروت فال تاروت