گاهی

لغت نامه دهخدا

گاهی. ( ق ) زمانی. وقتی. در بعض ازمنه. پس از مدتی طویل بعض وقتها. احیاناً :
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد.طیّان.گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گردبیابان دوان دوان.ابوشکور.به آب اندرافکند شاه دلیر
سرش گه زبر بود و گاهی بزیر.فردوسی.خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.فردوسی.در بستر بد یار و من از دوستی او
گاهی بسرین تاختم و گاه بپائین.
؟ ( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 379 و نسخه نخجوانی ).
- امثال :
گاهی با خدا گاهی با رسول گاهی به ادا گاهی به اصول . ( امثال و حکم دهخدا ).
مادر دزد گاهی سینه میخورد گاهی سینه میزند. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| باری. کرتی. نوبتی. || هیچگاه. هیچوقت. هرگز( در جمله منفی )، فی المثل : لاافعله ما ارزمت ام حائل ٌ؛ یعنی تا وقتی که ناله کند مادر بچه نوزاده یعنی گاهی. ( منتهی الارب ). انک لن تفلح العالم و لاقابل و لاقاب و لاقباقب... یعنی تو گاهی رهایی نیابی. ( منتهی الارب ). یبس ( محرکة )؛ خشک اصلی که گاهی تر نگردیده باشد.( منتهی الارب ). قرین ؛ دیو که با مردم باشد و گاهی جدا نشود. ( منتهی الارب ).
گاهی. ( ص نسبی ) منسوب به گاه بمعنی تخت و سریر. لایق تخت و سریر :
زمین هفت کشور بشاهی تراست
سپاهی و گاهی و راهی تراست.فردوسی.نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد
ز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد.فرخی.

فرهنگ معین

(ق . ) ۱ - زمانی ، هنگامی . ۲ - باری ، نوبتی ، دفعه ای .

فرهنگ عمید

لایق تخت پادشاهی، شاه.
وقتی، زمانی، هنگامی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به گاه لایق تخت ( شاهی ) : نه چاهی را بگه دارد نه گا هی را بچه دارد و عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد . ( فرخی )

ویکی واژه

منسوب به گاه، تخت‌نشین.
بعضی اوقات، گاه‌گاهی، زمانی، هنگامی. باری، نوبتی، دفعه‌ای.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم