گاله

لغت نامه دهخدا

گاله. [ ل َ / ل ِ ] ( ص ) دور که در مقابل نزدیک باشد. ( برهان ). رجوع به گالیدن شود. || ( اِ ) جوال دو سویه که بر پشت خر و دیگر ستور گسترند و در هر دو جوال خاک و کوت و سنگ و یا سبزی و میوه بار کنند. خور که از میان بر پشت خر و جز آن دو تا شود نیمی بیک سو و نیم بسوی دیگر افتد و در آن سبزی یا خیار یا گرمک و هندوانه و خربزه کنند. خورجین سخت بزرگ. و رجوع به جوال و باله شود :
چو آن تخت و آن گاله ساوه شاه
به دست آمدت برنهادی کلاه.فردوسی.دوستی گر پی پیاله کنند
ز پی دنبه پوست گاله کنندسنائی.طبری آن ، گوآل ، مازندرانی کنونی ، جوآل ، گوآل ، گال ، غال سلطان آباد، گوآلا. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). گلپایگانی ، جوآل و گوآل است. معرب آن جوالق.
- امثال :
خاشاک به گاله ارزانی ، شنبه به یهود.
دهنش مثل یک گاله است . ( رجوع به امثال و حکم دهخدا شود ).
|| پنبه برزده و حلاجی کرده که بجهت رشتن مهیا کنند. ( برهان ). لوله های پنبه برای ریشتن. ( لغت محلی گناباد خراسان ). عمیتة؛ یک نواله از پشم و صوف حلقه کردن. ( منتهی الارب ). || غائط. ( لغت فرس اسدی در لغت سگاله ). || ( پسوند ) غاله. مزید مؤخر تصغیر است : داسگاله. پرگاله. دست گاله. پوست گاله.

فرهنگ معین

(لَ یا لِ ) (ص . ) دور، مق . نزدیک .
( ~ . ) (اِ. ) غایط .
( ~ . ) (پس . ) پسوند دال بر تصغیر است : پر گاله .
(لِ ) (اِ. ) ۱ - کیسة بزرگ جوال . ۲ - پنبة زده شده که آمادة ریسیدن باشد.

فرهنگ عمید

۱. جوال، تاچه.
۲. غنده و گلولۀ پنبه.

فرهنگ فارسی

جوان، تاچه، به معنی غنده وگلوله پنبه هم گفته شده
پسوند دال بر تصغیر است : پر گاله پوست گاله داسگاله .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم