کژبین

لغت نامه دهخدا

کژبین. [ ک َ ]( نف مرکب ) کژبیننده. کژچشم. ( آنندراج ). لوچ چشم. احول. ( ناظم الاطباء ). دوبین. ( فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه. نابکار. ( ناظم الاطباء ) :
ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا.مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص فا. ) ۱ - لوچ ، احول . ۲ - بدخواه ، نابکار.

فرهنگ عمید

= لوچ

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دوربین احوال . ۲ - بد خواه نا بکار : ( ما زان دغل کژ بین شده با بی گنه در کین شده گه مست حور العین شده گه مست نان و شوربا ) . ( مولوی )

ویکی واژه

لوچ، احول.
بدخواه، نابکار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم