کنون

لغت نامه دهخدا

کنون. [ ک َ ] ( اِ ) کندو باشد و آن ظرفی است بزرگ از گل ساخته که غله در آن کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). کندو. ( فرهنگ رشیدی ). تبدیل کنور به معنی کندوست . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کندو و خنور گلی که در آن غله ریزند. ( ناظم الاطباء ) :
نیست ما را مشت گندم در کنون
باز دیناری به کیسه اندرون.علی فرقدی ( از فرهنگ رشیدی ).
کنون. [ ک ُ ] ( ق ) به معنی اکنون آمده یعنی این زمان و حالا و الحال و الان و از «کنون » گاهی کاف را حذف نموده «نون » گویند... و گاهی «نون » را حذف کنند و الف بر «کنون » بیفزایند و «اکون » گویند و در خوارزم بسیار شنیده ام. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). اکنون و حالا و الحال و این زمان. ( ناظم الاطباء ). اکنون = نون. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.رودکی.کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه بازبرده به تابوت و زنبر.رودکی.کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کو چه شده است شادی و سوک.رودکی.چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من ز خون دیده خضاب.خسروانی.و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آن است مرا بشک بخواهد ز دنا.بلعباس عباسی.می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.کسایی.کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.کسایی.بیلفغده باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چاره من یکی است.بوشکور ( از گنج بازیافته ص 23 ).جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.بوشعیب ( از لغت فرس چ اقبال ص 467 ).سرآمد کنون قصه یزدگرد
به ماه سفندارمذ روز ارد.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2600 )کنون گر به رزمند یاران من
به بزم اندرون غمگساران من
یکی نامجوی و دگر شادروز
مرا بخت برگنبد افشاند گوز.فردوسی.ایا بلایه اگر کارکرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.منجیک.یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون

فرهنگ معین

(کُ نُ ) (ق . ) اکنون ، اینک .

فرهنگ عمید

= اکنون

فرهنگ فارسی

اکنون : کنون گردد ایمن جهان از بدی بتابد از و فر. ایزدی .
کندو باشد و آن ظرفی است بزرگ از گل ساخته که غله در آن کنند .کندو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم