کندنه

لغت نامه دهخدا

کندنه. [ ک ُ ن ِه ْ ] ( نف مرکب ) از: کُند ( کنده ) + نه ( مخفف نهنده ). که کند ( پای بند ) نهد. پای بندنهنده.که کنده بر پای نهد تا مانع فرار گردد :
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.نظامی.رجوع به کند شود.

فرهنگ فارسی

پای بند نهنده . که کنده برپای نهد تا مانع فرار گردد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال چای فال چای