کنبوره. [ کَم ْ رَ ] ( اِ ) مکر و دستان و فریبندگی باشد و مکاری و حیله وری. ( برهان ). کنبور. ( از آنندراج ) ( رشیدی ). مکر و فریب و حیله. ( از ناظم الاطباء ). تنبل. دستان. مکر. فریب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : دستگاه او نداند که چه روی تنبل و کنبوره و دستان اوی.رودکی.من رهی آن نرگسک خردبرگ برده به کنبوره دل از جای خویش.شهید بلخی.و رجوع به کنبور شود. || گفتگو و غوغا و تندی و غلبه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . گفت وگوی. ( اوبهی ). گفتگوی دراز. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ز کنبوره نشنید آوای کس گه از پیش تازان و گاهی ز پس.فردوسی ( از انجمن آرا ).|| سود خوردن. ( برهان ). ربا و سود خوردن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(کَ رِ ) (اِ. ) مکر، دستان ، فریب .
فرهنگ عمید
۱. مکر، فریب، نیرنگ، دستان: دستگاه او نداند کز چه روی / تنبل و کنبوره در دستان اوی (رودکی: ۵۴۰ ). ۲. غوغا، همهمه.
فرهنگ فارسی
مکر و دستان و فریبندگی باشد و مکاری و حیله وری .تنبل