کلیز

لغت نامه دهخدا

کلیز. [ ک َ ] ( اِ ) به معنی زنبور باشد. ( برهان ) ( از جهانگیری ) ( آنندراج ). نحل. منج انگبین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آن میوه که در حلاوتش نیست بدل
یارب نرسد به هیچ نوعیش خلل
هر دانه از آن تخم ، کلیز عسل است
یک دانه از آن شود کدوهای عسل.( از جهانگیری در وصف خربزه ).و رجوع به کلیزدان شود.
کلیز. [ ک َ ] ( اِخ ) نام موضعی است به یک منزلی ری. ( قاموس ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جایی است بر یک منزل از ری. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(کِ ) (اِ. ) زنبور، خانة زنبور.

فرهنگ عمید

زنبور.

فرهنگ فارسی

( اسم ) زنبور . ( آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب نرسد بهیچ نوعیش خلل ) . ( هر دانه از آن تخم کلیز عسل است یک دانه از آن شود کدو های عسل ) . ( بنقل جهانگیری در وصف خربزه )

ویکی واژه

وبز
زنبور، خانة زنبور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم