کسبه

لغت نامه دهخدا

کسبه. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. ( برهان ). ثفل چیزی باشد روغن گرفته. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). کنجاره. ( جهانگیری ) ( صحاح الفرس ). کنجار. ( صحاح الفرس ). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن. کنجاله. کنجال. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کسب شود.
کسبه. [ ک ُ ب َ ] ( اِخ ) نام قریه ای از نخشب است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به ماده بعد شود.
کسبه. [ ک َ ب َ ] ( اِخ ) جایی است [ به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار. ( حدود العالم ). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. ( یادداشت مؤلف ) ( از معجم البلدان ) :
از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری
با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی
با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد
سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی.سوزنی.رجوع به کسپه شود.
کسبه. [ ] ( اِ ) ابن عرس است. ( فهرست مخزن الادویه ).

فرهنگ معین

(کَ سَ بِ ) [ ع . کسبة ] جِ کاسب .

فرهنگ عمید

=کاسب

فرهنگ فارسی

پیشهای که از آن چیزی بدست آید، آنچه کسب شود، جمع کاسب
( صفت اسم ) جمع : کاسب پیشه وران .
کسب . کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آنرا گرفته باشند.

ویکی واژه

کسبة جِ کاسب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال حافظ فال حافظ فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت