کردنی. [ ک َ دَ ] ( ص لیاقت ) هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. ( ناظم الاطباء ). درخور کردن. ( یادداشت مؤلف ). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. ( فرهنگ فارسی معین ). || که کردن آن ضرور و واجب است. ( یادداشت مؤلف ) : همان کردنیها چو آمد پدید به گیتی جز از خویشتن کس ندید.فردوسی.کنون کردنی کرد جادوپرست [ ضحاک ] مرا برد باید بشمشیر دست.فردوسی.چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست.فردوسی.هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. ( تاریخ بیهقی ص 85 ). فرمان تو کردنی است دانم خواهم که کنم نمی توانم.نظامی. || ممکن. ( ناظم الاطباء ). - ناکردنی ؛ غیرضرور. غیرواجب : چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی.نظامی.
فرهنگ عمید
لایق و شایستۀ انجام دادن: خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاری است کردنی (حافظ: ۹۵۶ ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) قابل اجرا انجام دادنی مقابل نا کردنی نکردنی : [ و اما چیز ی که مجهول بود از : کردنی یا دانستنی : و آنرا ندانند و دانند که ندانند ... ] . ( دانشنامه طبیعی )