کراسه

لغت نامه دهخدا

( کراسة ) کراسة. [ ک ُرْ را س َ ] ( ع اِ ) دفتر و کتاب. ( برهان ). جزوی از اجزاء کتاب. ج ، کُرّاس ، کَراریس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعه کوچکی اراده شود بجز کتاب ، گویند: فی هذا الکراسة عشر ورقات. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کُراس ، کُرّاس ، و کراریس شود.
کراسه. [ ک ُ س َ / س ِ ] ( اِ ) مصحف و کلام خدا را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). قرآن مجید.( ناظم الاطباء ). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسة کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. ( از آنندراج ) :
عنوان مجوس و سبحه بر وی
دست جنب و کراسه در وی.طیان ( از فرهنگ فارسی معین ).ای «عن فلان قال » چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال و دفترست.طیان.بر نام من ار فال گشایی ز کراسه
بینی به خط اول قد مسنی الضر.سوزنی ( از آنندراج ).گر آنچه در این کراسه گفتم
کس گفته خدای را نگفتم.خاقانی.

فرهنگ معین

(کُ سَ یا کُ رّ سَ ) [ ع . کراسة ] (اِ. ) کتاب ، دفتر. ج . کراریس . کراس .

فرهنگ عمید

۱. دفتر، جزوه.
۲. [مجاز] قرآن یا جزئی از آن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مجموع. کوچک دفتر : [ ای عن فلان ( و ) قال چنان دان که پیش من آرایش کراسه و تمثال دفتر است ] . ( طیان ) ۲ - جزوی از قر آن یا کتاب : [ عنوان مجوس و سبحه بروی دست جنب و کراسه در وی ] . ( تحفه العراقین ) [ بر نام من ار فال گشایی ز کراسه بینی بخط اول قد مسنی الضر ] . ( سوزنی )

ویکی واژه

از فارسی میانه kurāsag. شاید با کراد به معنی «پاره از هر چیز چون کاغذ، چرم، قماش، الخ.» از یک ریشه باشد. هم‌ریشه با عربی کرّاسة، وام‌واژه از فارسی.
کتاب، دفتر.
کراریس. کراس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم