کالوس. ( ص ) مردم خربط. ( فرهنگ اسدی ). نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ). کودن. بی خرد : ملول مردم ، کالوس بی محل باشد مکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار.ابوالمؤید بلخی ( فرهنگ اسدی ص 194 ).بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل که سروری و بزرگی نیاید از کالوس.شمس فخری.اما گمان من این است که کالوس در بیت ابوالمؤید مرادف ملول و بی نشاط و خوارکار باشد. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ معین
(ص . ) نادان ، ابله .
فرهنگ عمید
ابله، نادان: ملول مردم کالوس بی محل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی: شاعران بی دیوان: ۵۹ ).
فرهنگ فارسی
در شاهنامه نام سفیری است که بدربار لهراسب رفته و او همان [ کالیاس ] است که سفیر آتن در دربار اردشیر درازدست بوده . ( صفت ) نادان ابله احمق : [ ملول مردم کالوس بی محل باشد مکن نگارا . این خوی و طبع را بگذار . ] ( ابو الموید بلخی ) توضیح [ اما گمان من این است که کالوس در بیت ابو الموید مرادف ملول و بی نشاط و خوار کار باشد ] . ( دهخدا )