چمانی

لغت نامه دهخدا

چمانی. [ چ َ ] ( ص نسبی ) ساقی را گویند. ( برهان ). ساقی باشد. ( جهانگیری ). به معنی ساقی که پیاله دهد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ساقی. ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده می :
یکی سوی می ای چمانی به چم
به لب داروی کی ، به کف جام جم.ملک الشعراء کاشانی ( از انجمن آرا ).|| خرامان را گویند. ( برهان ). با حشمت و شوکت خرامان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چمان شود.
چمانی. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است. دامنه و معتدل است. و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات ، لبنیات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان ، بافتن پارچه ابریشمی و چادرشب و راهش مالرو است. این آبادی از سه محل بالا، وسط، پایین تشکیل شده. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ معین

(چَ ) (ص نسب . ) ساقی ، باده پیما.

فرهنگ عمید

۱. ساقی، دهندۀ می، باده پیما، می گسار.
۲. خرامان.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ساقی باده پیما باده دهنده .
دهی از دهستان کوهساران بخش مینو دشت شهرستان گرگان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم