چسبیدن

لغت نامه دهخدا

چسبیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) رجوع به چسب و چسپ و چسپیدن شود.

فرهنگ معین

(چَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد. ۲ - چیزی را محکم به دست گرفتن . ۳ - محکم پیوستن به کسی یا چیزی . ۴ - میل کردن ، متمایل شدن .

فرهنگ عمید

۱. متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک.
۲. (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز] چیزی را محکم به دست گرفتن.
۳. [عامیانه، مجاز] محکم پیوستن به کسی یا چیزی.
۴. [عامیانه، مجاز] مطلوب و دلپذیر بودن.

فرهنگ فارسی

متصل شدن، پیوستن، محکم کردن، چسب داشتن، چسبان
( مصدر ) ( چسبید چسبد خواهد چسبید بچسب چسبنده چسبیده . متعدی : چسباندن چسبانیدن ) ۱ - متصل شدن چیزی بچیز دیگر چنانکه جدا کردن آنها دشوار باشد . ۲ - چیزی را محکم بدست گرفتن . ۳ - محکم پیوستن بکسی یا چیزی . ۴ - میل کردن متمایل شدن منحرف شدن .
مقلوب چسیبدن و آنرا چفسیدن نیز گفته اند چه بیکدیگر بدل شوند .

ویکی واژه

aderire
متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن‌ها دشوار باشد.
چیزی را محکم به دست گرفتن.
محکم پیوستن به کسی یا چیزی.
میل کردن، متمایل شدن.
چفسیدن، چسفیدن، دور شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم