چاکر

لغت نامه دهخدا

چاکر. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نوکر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). ملازم. ( آنندراج ). خادم. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). خدمتکار. ( ناظم الاطباء ). مستخدم. گماشته. مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. ( فرهنگ نظام ) :
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرت بر کتف نهد دفنوک.منجیک ترمذی.تو دانی که از دانش آگاه نیست
بچشمش همان شاه و چاکر یکی است.فردوسی.یکی چاکری نیک باشد ترا
فرستد ترا باژ اندر خورا.فردوسی.مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مرمرا پیشکار است و چاکر.فرخی.تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان
نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شوند.فرخی.مرا بگوی کز اینجا چگونه خواهی رفت
نه با تو توشه راه و نه چاکر و نه غلام.فرخی.سرایی مر سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.منوچهری.خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران.منوچهری.بداور گاه او بر شاه و چاکر
یکی بودی و درویش و توانگر.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).خداوند هم بندگان و چاکران شایسته دارد. ( تاریخ بیهقی ). چاکری از خاص خواجه پیش آمدشان سوار و راه تنگ بود. ( تاریخ بیهقی ). بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان... بسیار دارد. ( تاریخ بیهقی ).
تو چاکر مرد بادوالی
من شیعت مرد ذوالفقارم.ناصرخسرو.کمترین چاکرش چو اسکندر
کمترین بنده اش چو نوشروان.ناصرخسرو.چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو
اینت واﷲ بزرگ و زشت یکی عار.ناصرخسرو.تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک
رفتن بمراد و سپس چاکر عار است.ناصرخسرو.گردون بامر و نهی کهین بنده تو شد
گیتی بحل و عقد کمین چاکر تو باد.مسعودسعد.چاکرت گر بد است وگر بد نیست
بد و نیکش ز تست از خود نیست.سنایی.خنک آنکس ، که عقل رهبر اوست
هر دو عالم بطوع چاکر اوست.سنایی.جز خداوندی که بر وی نام معبودی رواست
هر خداوندی که باشد مر وراچاکر سزد.سوزنی.

فرهنگ معین

(کِ ) (اِ. ) نوکر، بنده ، خدمتگزار.

فرهنگ عمید

۱. نوکر، بنده.
۲. فرمان بردار، گماشته، خدمتگزار.

فرهنگ فارسی

نوکر، بنده، فرمانبردار، گماشته، خدمتگزار
( اسم ) نوکر بنده خدمتگزار.
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت .

ویکی واژه

نوکر، بنده، خدمتگزار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم