پیران سال. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) ایام پیری. روزگار پیری. گاه پیری : گفت کاندیشه نیستت ز وبال که نهی تهمتم به پیران سال.ناصرخسرو.دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم با جوانی نظر افتاد بپیران سالم.حسن دهلوی.
فرهنگ عمید
زمان پیری، روزگار پیری: گفت کاندیشه نیستت ز وبال / که نهی تهمتم به پیران سال (ناصرخسرو: لغت نامه: پیران سال ).
فرهنگ فارسی
ایام پیری رورزگار پیری . یا به پیران سال . در روزگار پیری : دوستان هیچ میرسید که چون شد حالم با جوانی نظر افتاد به پیران سالم . ( حسن دهلوی ) ایام پیری روزگار پیری