پود

لغت نامه دهخدا

پود. ( اِ ) رشته ای باشد که در پهنائی جامه بافته میشود، و تار بدرازی جامه. ( برهان قاطع ). ریسمانی که جولاهه بربسته بعرض در میان تار اندازد و قماش بافته شود. رشته و ریسمانی باشد که بعرض جامه آن را میاندازند به هندی بانا گویند و تار و پود بمعنی تانا بانا می آید. ( غیاث ). لحمة. اِشتی. حابل. نیر. هدب. ( منتهی الارب ). نابل. مقابل تار. سَدی َ. تان. تانة: اِلحام ؛ پود کردن جامه را. ( منتهی الارب ). اَواقی ؛ نی جولاهه که بر آن پود میباشد. ( منتهی الارب ) :
بیامُختشان رشتن و تافتن
به تاراندرون پود را بافتن.فردوسی.ببارید از آن ابر تاریک برف
زمین شد پر از برف و بادی شگرف
هوا پود شد برف چون تار گشت
سپهدار [اسفندیار] از آن کار بیچار گشت.فردوسی.چو خسرو بر آنگونه بر، کار دید
فلک پود دید و زمین تار دید
به یزدان همی گفت بر پهلوی
که از برتران پاک برتر توی.فردوسی.چو او تخت پر مایه بدرود کرد
خرد تار و مهر مرا پود کرد.فردوسی.ز یزدان و از ما بر آنکس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.فردوسی.گلها کشیده اند بسر بر کبودها
نه تارها پدید بر آنها نه پودها.منوچهری.هر یکی را درخور خدمت ثیابی داد خوب
خلعتی کورا بزرگی پود پود و فخر تار.فرخی.لباس جاه تو بادش همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره.( از لغت نامه اسدی ).خدایگانا چون جامه ایست شهر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار.
( ابوحنیفه اسکافی از بیهقی چ ادیب ص 281 ).
به حُلَّه دین حق در پود تنزیل
به ایشان بافت از تأویل تاری.ناصرخسرو.من نپسندم تو را به پود کنون
چون نپسندی همی به تار مرا.ناصرخسرو.نیست آمیخته با آب هنر خاکش
نیست آویخته در پود خرد تارش.ناصرخسرو.میوه او را نه هیچ بوی و نه رنگ است
جامه او را نه هیچ پود و نه تار است.ناصرخسرو.تنت چو پیرهنی بود جانْت را و کنون
همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود.ناصرخسرو.اندر او پود علم ونیکی باف
کومر این هر دو پود را تار است.ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(اِ. ) نخ های افقی پارچه .

فرهنگ عمید

۱. رشته، نخ.
۲. [مقابلِ تار] رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود: بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی: ۱/۴۲ ).
۳. (صفت ) [قدیمی] = پوده

فرهنگ فارسی

رشته، نخ، رشتهای که درپهنای پارچه بافته میشود
( اسم ) هر چیز سریع الاحتراق که آتش چخماق بر آن افکنند آتشگیره حراقه .

دانشنامه عمومی

کلیه نخ ها وپشم هایی و ابریشم هایی که هنگام بافت در عرض استفاده می شوند، پود نام دارند.
فردوسی می گوید:
↑ «تعریف پود قالی». esfahanfarsh. com.
• نساجی
• مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های بدون منبع

ویکی واژه

نخ‌های افقی پارچه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم