پنداشت

لغت نامه دهخدا

پنداشت. [ پ ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از پنداشتن. پندار. خیال. ظن. گمان. وهم. حسبان. محسبة : الهی پنداشتم ترا شناختم اکنون پنداشت خود رادر آب انداختم. ( خواجه عبداﷲ انصاری از آنندراج ).
پنداشت نیست ، هست حقیقت ، از این سخن
زینسان سخن بگوش تو از هر زبان رسید.سوزنی.این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگ است رنگ او باید داشت.عین القضاة همدانی الرَّجم ؛ به پنداشت سخن گفتن. ( زوزنی ). || فکر: هومت ؛ پنداشت نیک. || فرض. تقدیر. شمار. || تکبر. ( آنندراج ). غرور. عجب : و تاینکو با لشکر جرّار در پنداشت و اغترار و قدرت خود فریفته. ( جهانگشای جوینی ). || و در مثال ذیل ظاهراً پنداشت بمعنی پنداشتن بمعنی قهر ( مقابل آشتی ) آمده است : و یکبار یکی در مسجدی دید که نماز میکرد گفت اگر پنداری که این نماز سبب رسیدن است به خدای تعالی غلط میکنی که همه پنداشت است نه مواصلت. ( تذکرة الاولیاء ).

فرهنگ عمید

١. = پنداشتن
۲. (اسم ) پندار، خیال، گمان، فرض.
۳. (اسم مصدر ) [مجاز] عُجب، غرور، تکبر، خودبینی.

فرهنگ فارسی

پندار، خیال، گمان، فرض
( اسم ) ۱- گمان ظن وهم . ۲- سوئ ظن بدگمانی . ۳- فکر اندیشه . ۴- خود را بزرگ پنداشتن خودبینی خود پسندی .
اسم از پنداشتن پندار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم