پنجه کردن

لغت نامه دهخدا

پنجه کردن. [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ستیزه کردن. نبرد کردن. نزاع کردن :
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد.سعدی ( گلستان ).سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن.سعدی.شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمین است.سعدی. || پنجه در زمین فشردن. مجازاً، ثبات قدم نمودن :
نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت
چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت.نظامی.|| کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد.

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص ل ) نبرد کردن ، درافتادن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پنجه افکندن ۲- پنجه در زمین فشردن . ۳- ثبات قدم نمودن . ۴- قبض کردن گرفتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم