لغت نامه دهخدا
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش.فردوسی.بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار باهوش و پشمینه پوش.فردوسی.پرستش همی کرد پشمینه پوش
ز غارش یکی ناله آمد بگوش.فردوسی.سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن.حافظ.برق عشق ار خرقه پشمینه پوشی سوخت ، سوخت
جور شاه کامران گر بر گدائی رفت ، رفت.حافظ.پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده ست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند.حافظ.