پساک

لغت نامه دهخدا

پساک. [ پ َ ] ( اِ ) بساک. عمار. اکلیل ریحان. تاجی که از گلها و اسپرغمها و ریاحین ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشن ها و دیگر مردمان روز دامادی و یا بازگشتن از فتحی و ظفری بر سر زدندی :
همه امیدش آنکه خدمت تو
بر سرش می نهدز بخت پساک.ابوالفرج رونی ( از فرهنگ شعوری ).و فرهنگستان این کلمه را بجای آنتر بمعنی قسمت بالای پرچمهای گل گرفته است. و رجوع به بساک شود.

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) = بساک : تاجی که از انواع گل ها درست می کردند و پادشاهان و بزرگان در جشن ها و مراسم دیگر بر سر می گذاشتند.

فرهنگ عمید

= بساک

فرهنگ فارسی

( اسم ) تاجی که از گلها و ریاحین یا اسپرغمها ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشنها و دیگر مردمان روز دامادی یا باز گشتن از فتحی یا ظفری بر سر میزیدند اکلیل ریحان عمار بساک

فرهنگ اسم ها

اسم: پساک (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pasak) (فارسی: پساک) (انگلیسی: pasak)
معنی: نام پسر اردوان و برازنده داریوش یکم پادشاه هخامنشی

ویکی واژه

بساک: تاجی که از انواع گل‌ها درست می‌کردند و پادشاهان و بزرگان در جشن‌ها و مراسم دیگر بر سر می‌گذاشتند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال ارمنی فال ارمنی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال اعداد فال اعداد