لغت نامه دهخدا
وزان پس بفرمود کان جام زرد
بیارند پرکرده از آب سرد.فردوسی.ز دینار پرکرده ده چرم گاو
سه ساله فرستاده بد باژ و ساو.فردوسی.گشاد آن در گنج پرکرده جم
بداد او سپه را دو ساله درم.فردوسی.- کار پرکرده ؛ کاری که مراراً کرده باشند :
گفت پر کرد شهریار این کار
کار پرکرده کی بود دشوار.نظامی.