پرهیزکاری

لغت نامه دهخدا

پرهیزکاری. [ پ َ ] ( حامص مرکب ) پارسائی. بازایستادن از حرام. خویشتن داری از حرام. تقوی. تُقی. اِتّقاء. تقیه. تُقاة. دین. ( منتهی الارب ). عفت. عفاف. اعفاف. وَرَع. توَرﱡع. کف نفس. زهد. شرف. ( منتهی الارب ) :
چو پرهیزکاری کند شهریار
برآساید از کینه و کارزار.فردوسی.و تناسخیان گویند که وی ( جمال ) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزکاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. ( نوروزنامه ).
جهان آفرین گرنه یاری کند
کجا بنده پرهیزکاری کند.( بوستان ).

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) پارسایی ، خویشتن داری .

فرهنگ عمید

تقوا، پارسایی، پاک دامنی.

فرهنگ فارسی

پارسایی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم