پرهیزکاری. [ پ َ ] ( حامص مرکب ) پارسائی. بازایستادن از حرام. خویشتن داری از حرام. تقوی. تُقی. اِتّقاء. تقیه. تُقاة. دین. ( منتهی الارب ). عفت. عفاف. اعفاف. وَرَع. توَرﱡع. کف نفس. زهد. شرف. ( منتهی الارب ) : چو پرهیزکاری کند شهریار برآساید از کینه و کارزار.فردوسی.و تناسخیان گویند که وی ( جمال ) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزکاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. ( نوروزنامه ). جهان آفرین گرنه یاری کند کجا بنده پرهیزکاری کند.( بوستان ).