پرماس

لغت نامه دهخدا

پرماس. [ پ َ ] ( اِ ) خلاص و نجات. ( برهان ) ( جهانگیری ). رهائی :
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.ناصرخسرو ( از جهانگیری ).

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) = برماس : ۱ - لمس ، لامسه . ۲ - یازیدن ، دراز کردن .

فرهنگ عمید

= پرماسیدن

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لمس لامسه. ۲- یازیدن دراز کردن .

ویکی واژه

برماس:
لمس، لامسه.
یازیدن، دراز کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم